سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

دختر ناز من

سارای قشنگم عاشقتمممممممممممم روز به روز دلبر تر میشی و منو بیشتر عاشق خودت میکنی عزیزم هر وقت میخوام برات توی وبلاگت مطلب بنویسم تو گریه میکنی و نمیذاری .الان بغل باباجون خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم. چند روزیه که تو دست چپت رو کشف کردی هی نگاش میکنی و میخندی براش غر غر میکنی و باهاش حرف میزنی قربون  دختر باهوشم برم من اخرشم بازیت که تموم شد میذاریش دهنت وقتی هم من باهات حرف میزنم به حرف زدن من عکس العمل نشون میدی و با زبون شیرینت جوابمو میدی و با جدیت تو هم حرف میزنی .فداااااااااااااااااااااات شم عزیزم. بیشتر دوست داری روی شکم بخوابی اینطوری اروم تری. و از شبا بگم که چند وقته حسابی بلا شدی و هر شب از ساعت 10شروع میکنه...
30 مهر 1392

دو ماهگی سارا جون

دختر ناز من فرشته کوچولوی من از وقتی اومدی زندگیم یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته همه چی برام زیبا تر شده .امروز 21 مهر 92 دومین ماه تولد شما هم تموم شد و به سلامتی وارد سومین ماه شدی دیروز شما رو بردیم مرکز بهداشت و واکسنای دو ماهگیتو زدیم .اول اقای مسئول واکسیناسیون اومد وبهت دو قطره فلج داد اونا رو که خوردی خیلی راحت بلافاصله رفت و با دو تا امپول وارد شد من از اتاق بیرون رفتم و باباجون پیشت بود ولی یه جیغ بلند زدی و گریه کردی دلم کباب شد دختر گلم امپول بعدی رو هم که زد بازم گریه کردی دیگه اومدم پیشت و یه کم ارومت کردم ولی خیلی درد داشتی ناز من. یه کم بهت شیر دادم و بعد رفتیم توی ماشین ولی تو بازم گریه میکردی خیلی خیلی مظلومانه و از ته ...
21 مهر 1392

روز کودک

تقدیم به بهترین کودک دنیا و امید حیات من: میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید فرشته ی کوچک من : روز کودک بر تو مبارک
16 مهر 1392

مامانی فارغ التحصیل شد

سلام عشق من بالاخره من فارغ التحصیل شدم و دیروز یعنی یکشنبه 26شهریور 91 جلسه ی دفاع پایان نامم بود خیلی خوب تونستم ارائه بدم و نمرم از 18 نمره 75/17 شد. بعدشم به خاطر انتقالیم رفتم اداره و یه جایی افتادم که نیم ساعت تا خونه راهه ولی باید ابتدایی تدریس کنم.ایشالله تو که بیای اذیت نشی توی دل مامانی. راستی دیروز وقتی برگشتم در خونه که باز شد دیدم تزئین داره و خونه رو خوشمل کردن بابا جونت با کمک مادر جون و اقا جون و خاله زهره برام جشن گرفته بودن کلی سورپرایز شدم اینم نگفتم که بابیی که اومد دنبالم دانشگاه یه شاخه رز قرمز خوشکل برام آورد . بعدشم کادو برام گوشی موبایل و یه هاپوی گنده گرفته بود کیک هم سفارش داده بود. دستش درد نکنه. خودت ...
12 مهر 1392

به نام خدای مهربون

سلام کوچولوی نازنین من از امروز تصمیم گرفتم این وبلاگ رو برای تو درست کنم تا وقتی اومدی توی دلم، وقتی دنیا اومدی و بزرگ شدی همه چی رو برات بنویسم و لحظات قشنگ زندگیت رو برات بنویسم که بزرگ که شدی خودت بخونیش و لذت ببری.   امروز 18 تیر 91 هستش و من دقیقا یک ماه قبل فرشته کوچولوم رو از دست دادم یعنی هنوز نیومده بود توی دلم ، برگشت پیش خدا . توی 6 هفته و 5 روز رشدش متوقف شد و سقط شد.  
12 مهر 1392

یعنی میشه ................

يــَعــني ميشــَوَد روزي بـــِرِســَد كــِ بيــآيــي مــَرآ دَر آغـــوش بگيـــري بخــوآهــَم ار تــــ و گــِلـــه كنــَمــُ تــــ و بگـــويي هيــــــس..هــَمــه كــآبــوس هــآ تــمــآمــ شــُد...  وقتي نيستي خدا مي داند چقدر اب به صورتم  میپاشم   اين كابوس اينقدر واقعي ست كه از خواب بيدار نمي شوم. ...
12 مهر 1392